زمان جاري : جمعه 22 تیر 1403 - 2:22 قبل از ظهر
نام کاربري : پسورد : يا عضويت | رمز عبور را فراموش کردم
خاطرات با حال و ضایع شدن
لطفا صبر کنید ...

آخرین اخبار و اطلاعیه ها

~~~~~~ قوانین کلی انجمن+تالار های مهم+تاپیک های مهم~~~~~~


~~~~~~ آپلود سنتر انجمن~~~~~~

آندرویدک تبلیغات
ارسال پاسخ جديد
خاطرات با حال و ضایع شدن
تعداد بازديد : 310
admin
آفلاين



عضويت: 10 /10 /-622
خاطرات با حال و ضایع شدن

یه چرخ حرفه ای داشتم باش خیلی حرکات نمایشی میزدم یه بار باش بدجور تصادف کردم خورد و خاکشیر شد

اقا بعد یه مدت چرخ نو خریدم قلقلش دستم نبود هنوز

یه بار رفتیم دم سی و سه پل برا حال کردن دیدم چند تا خوشجل موشجل دارن اونجا میرن ما هم جوگیر شروع کردیم به حرکت زدن یه جا از سه تا پله پریبدم پایین جلوی پله ها یه باغچه کوچولو بود من ترمزو غاطی کردم یهو گرفتم چرخ وایساد با سر رفتم تو گل و گیاها

آقا تا افتادم این سه تا دختر قاه قاه زدن زیر خنده ما با انگشت منو نشون میدادن و خم شده بودن میخندیدن من هم بدجور کنف شده بودم چرخ و برداشتم تا میتونستم از اونجا دور شدم

اصن یه وضی

داستانی از احسان

سه شنبه 08 بهمن 1392 - 21:32
ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
admin
آنلاين آفلاين
[avatar_answeradmin]
[starsadmin]
[rankingadmin]

ارسال‌ها : [Count_Alladmin]
عضويت: [registerdateadmin]
محل زندگي: [cityadmin]
سن: [age_answeradmin]
شناسه ياهو: [yahooadmin]
تعداد اخطار: [warningadmin]
تشکرها : [thanksadmin]
تشکر شده : [thanksadmin]
پاسخ 1 : خاطرات با حال و ضایع شدن

خاطرات پیتر

آقا ما چند سال پيش وايساده بوديم دم كيوسك يه زنگ بزنيم يه پسر جووني هم اونجا بووود از ما بزرگتر بوود بعد نگو اين داداشه يكي از دوستامه كه خارج بوووده و تازه برگشته مام اصلا نميشناختيم . از قضا اين دوستمون با دوچرخه اومد از جلوي ما گذشت و به اين يارو سلام داد و گذشت و رفت . يارو گفت اينو ميشناسي گفتم آره يك خواهري داره نگو و نپرس و .... اين يارو بدجووور شاكي شد گفت ميدوني من كي ام گفت من برادر همينم . ما رو ميگي رفتيم تو زمين . ترسيدم خدائيش . نزديك بود ما رو كتك بخوريم كه يه دروغايي سر هم كرديم و الفرار .

[emzaadmin]
سه شنبه 08 بهمن 1392 - 21:34
وب کاربر ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
admin
آنلاين آفلاين
[avatar_answeradmin]
[starsadmin]
[rankingadmin]

ارسال‌ها : [Count_Alladmin]
عضويت: [registerdateadmin]
محل زندگي: [cityadmin]
سن: [age_answeradmin]
شناسه ياهو: [yahooadmin]
تعداد اخطار: [warningadmin]
تشکرها : [thanksadmin]
تشکر شده : [thanksadmin]
پاسخ 2 : خاطرات با حال و ضایع شدن

خاطرات پیتر سری 2

آقا ماه رمضون بود شبا ما ميزديم بيرون . رفتيم نشستيم تو يك پارك داشتيم خيابون رو نگاه ميكرديم كه يه لحظه متوجه شدم يه دختره پشت سرم داره نخ ميده مام همونجا كه نشسته بوديم بعضا پشت سرمونم نگاه مي كرديم ميديدم آره ديگه اين دختره بدجور پايه است بعد يه ربع گذشت يه خانوم ديگه اي با دخترش اومدن نشستن بغل اينا و ديگه اين ما رو نگاه نكرد و از اونور رفيقاي دوستم داشتن ميگذشتن و ما رو نميديدن اين دوست من به اينا سلام كرد و ما رو ديدن اومدن يه چند مين نشستيم من گفتم بيائيد بريم بشينيم اونجا رو بر روي اونا بعد اونا هم اومدن . من كه مستقيم چشم به دختره بووود نمي دونستم اونايي كه تازه اومدن خواهر مادر اين رفيقاي دوستم هستن . اين يارو هم هيچي نميگفت كه آقا اونجا خواهر مادر من نشسته نريد اونجا ما هم بدجور فحش ميداديم و شوخي بد ميكرديم اينم هيچي نميگفت كه آروم تر و فلان خواهر مادر من اونجاست آخر سر چرخيد به مادر و خواهرش گفت بسه ديگه پاشيد بريم من باز رفتم ته زمين تو هسته زمين به دوستم گفتم پاشو بريم بعد انقدر با اين دوستم دعوا كردم كه چرا صداشون كردي و ضايع شديم و اينا بعد اين پسره هم هيچي نگفت . ملت بي غيرت شدن . ادم لااقل ميگه خواهر مادر من اونجاست فحش ندين شووخي نكنيد ما هم دوهزاريمون ميوفتاد

[emzaadmin]
سه شنبه 08 بهمن 1392 - 21:35
وب کاربر ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
admin
آنلاين آفلاين
[avatar_answeradmin]
[starsadmin]
[rankingadmin]

ارسال‌ها : [Count_Alladmin]
عضويت: [registerdateadmin]
محل زندگي: [cityadmin]
سن: [age_answeradmin]
شناسه ياهو: [yahooadmin]
تعداد اخطار: [warningadmin]
تشکرها : [thanksadmin]
تشکر شده : [thanksadmin]
پاسخ 3 : خاطرات با حال و ضایع شدن

خاطره ای دیگر از احسان

یه بار تو پیست چلگرد داشتم با تویوپ از اون بالا میلیزیدم پایین یه دختره جلوم سبز شد

داد کشیدم برو کنار دختره تا اومد به خودش بیاد رفته بودم زیرش تویوپه رفت دختره افتاد اون گوشه منم کف زمین سریع خودمونو جمع کردیم

اروم گفتم ببخشید و سریع جیم زدم

[emzaadmin]
سه شنبه 08 بهمن 1392 - 21:38
وب کاربر ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
admin
آنلاين آفلاين
[avatar_answeradmin]
[starsadmin]
[rankingadmin]

ارسال‌ها : [Count_Alladmin]
عضويت: [registerdateadmin]
محل زندگي: [cityadmin]
سن: [age_answeradmin]
شناسه ياهو: [yahooadmin]
تعداد اخطار: [warningadmin]
تشکرها : [thanksadmin]
تشکر شده : [thanksadmin]
پاسخ 4 : خاطرات با حال و ضایع شدن

چند سال پیش که جایی کار میکردم من و حسابدار شرکت تو دفتر بودیم من هم پشت سیستم بودم و مانیتور یه حالتی داشت که من جلوم رو نمیدیدم .. من رفتیم یه چیزی از اتاق کناری بیاریم .. همون موقع هم یکی از مشتری ها آمده بود کنار حسابدار نشسته بود که حساب اش رو پرینت بگیره که از شانس بد ما ندیدیم طرف رو و تعجب هم کرد کردم که دیگه خانم حسابداره شیطونی نمیکنه .. ما هم پشت سیستم امون بودیم شروع کردیم به حرفهای مسخره زدن و بعد هم گفتم نمیدونم چرا این مرتیکه حسابشو نمیده .. که مرتیکه همون جلو نشسته بود و من هم ندیدمش D: .. خلاصه خیلی ضایع بازی شد ..

[emzaadmin]
سه شنبه 08 بهمن 1392 - 21:38
وب کاربر ارسال پيام نقل قول تشکر گزارش
برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.
تبلیغات تبلیغات
X بستن تبلیغات

براي تبادل لوگو با ویستا فان کليک و شرايط را مطالعه کنيد
ویستا فان از سال 1391 شروع به کار کرده است و مي کوشد تا بهترين ها را براي کاربران و بازديد کنندگان گرامي فراهم سازد

VISTAFUN.IR

کپي برداري از مطالب و قالب حرام است و پيگرد قانوني دارد